1_دیدند آن جن به آسمان نگاه کرد وسپس به مردم نگریست
و سرش را تکان داد.
2 _از آنجا عبور نمودند تا به خانه ای رسیدند .
دیدند شخصی از دنیا رفته وبستگان او گریه می کنند.
آن جن وقتی که آن منظره را دید خندید.
3_از آنجا عبور نمودند وافرادی را دیدند سیر را با پیمانه می فرو شند ،
ولی فلفل را با وزن (وسنجش دقیق ترازو) می فروشند.
آن جن با دیدن آن منظره خندید.
4_از انجا عبور نمودند وبه گروهی رسیدند.
دیدند آنها ذکر خدا می گویند وبه یاد خدا به سر می برند ،
ولی گروهی دیگر در کنار آنها هستند
و به امور بیهوده و باطل سر گرم می باشند.
آن جن سرش را تکان داد ولبخند زد.
سلیمان(ع) آن جن را احضار کرد و از او از چهار موضوع مذکور پرسید :
1_وقتی که به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی
و سپس به زمین ومردم نگاه کردی وسرت را تکان دادی؟
جن گفت :
فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب می نوشتند.
تعجب کردم که آنها این گونه با شتاب می نویسند
ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود ) هستند.
2 _وقتی به خانه ای وارد شدی،
شخصی مرده بود وحاضران گریه می کردند ،چرا خندیدی؟
جن گفت :خنده ام از این رو بود که آن شخص مرده ،
به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی ) گریه می کردند.
3_چرا وقتی دیدی سیر را با پیمانه و فلفل را با وزن می فروشند ،خندیدی؟
جن گفت:
از این رو که دیدم سیر را با آن همه ارزش، که کیمیای درمان است
با پیمانه می فرو شند،ولی فلفل را که مایه ی بیماری است
با وزن دقیق به فروش می رسا نند. از این رو از روی تعجب خندیدم.
4_چرا در مورد آن دو گروه که یکی در یاد خدا
و دیگری سرگرم لهو و اموربیهوده بودند،سر تکان دادی و خندیدی؟
جن گفت:
زیرا تعجب کردم که دو گروه ،هر دو انسانند،
ولی گروه اول بیدار و در یاد خدایند،
اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
داستان زیبا ,
داستانک ,
داستان کوتاه ,
داستان زیبا درباره ی حضرت سلیمان ,
حضرت سلیمان ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1