یکی از دانشجویانی که زیر نظر دکتر حسابی درس می خواند
پس از چند ترم رد شدن به دکتر حسابی گفت :
شما سه ترم است که من را از این درس رد می کنید
ولی من که نمی خواهم موشک هوا کنم
فقط می خواهم در روستا یک معلم شوم .
دکتر حسابی پاسخ داد :
شاید تو نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،
اما تو نمی توانی به من تضمین دهی
که یکی از دانش آموزان تو در روستا ، نخواهد که موشک هوا کند!!
:: موضوعات مرتبط:
داستانک ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
داستان_کوتاه ,
داستانک ,
داستان_آموزنده ,
خاطره ,
|
امتیاز مطلب : 356
|
تعداد امتیازدهندگان : 114
|
مجموع امتیاز : 114