عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 184
:: باردید دیروز : 822
:: بازدید هفته : 3936
:: بازدید ماه : 10398
:: بازدید سال : 34568
:: بازدید کلی : 263159

RSS

Powered By
loxblog.Com

جوابت چیه؟
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 13:11 | بازدید : 1250 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

یه روز میاد که ازمون می پرسن : عمر خود را چگونه گذرانده اید؟

امیدوارم جوابمون این نباشه که :

به نام خدا ،         

متاسفانه بدون یاد خدا ...

 

 

 

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
راز آفرینش...
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 12:51 | بازدید : 1173 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

آنگاه از آن نطفه ، لخته خوني آفريديم و از آن لخته خون ،

پاره گوشتي ، واز آن پاره گوشت ، استخوانها آفريديم و

استخوانها ... را به گوشت پوشانيديم ،

بار ديگر او را آفرينشي ديگر داديم در خور تعظيم است خداوند ،

از آن بهترين آفرينندگان

 


ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ

عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ



Then We made the seed a clot

, then We made the clot a lump of flesh,

then We made (in) the lump of fleshbones,

then We clothed the bones with flesh,

then We caused it to grow intoanother creation,

so blessed be Allah, the best of thecreators



پھر ہم نے نطفے کو لوتھڑا بنايا پھر لوتھڑے کو بوٹي کي

شکل دي پھر بوٹي سے ہڈياں بنا ديں پھر ہڈيوں پر گوشت

چڑھايا پھر ہم نے اسے ايک دوسري مخلوق بنا ديا، پس بابرکت ہے

وہ اللہ جو سب سے بہترين خالق ہے




Sonra o bir katre suyu kan pıhtısıhaline getirdik

, derken kan pıhtısını bir parça et hâline soktuk,

derken ettekemikler yarattık,

derken kemiklere et giydirdik

, sonra da onu başka biryaratılısla meydana getirdik;

ne yücedir şanı yaratıcıların en güzeliAllah'ın.

 




سوره مومنون آيه 14

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: مناجات , گوناگون , ,
:: برچسب‌ها: متن , متن زیبا , آیه ی قرآن , متن زیبا درباره ی آفرینش , متن آموزنده درباره ی آفرینش ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
خوندنش ضرر نداره...
سه شنبه 5 دی 1391 ساعت 14:56 | بازدید : 1043 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

من بعضی از اشعار شعرای ایرانی را در ترجمه های فرانسوی

 

خوانده ام و بعضی از ابیات فریدالدین عطار نیشابوری

 

تاثیر زیادی در من کرده است.


فریدالدین در یکی از اشعار خود می گوید:


"خداوندا اگر چه گناهکار هستم

 

و خود را درخور مجازات می بینم.

 

لیکن از درگاه تو ناامید نیستم برای اینکه می دانم

 

که اگر من در این جهان بر طبق پیروی از طبیعت خود

 

رفتار کرده ام تو در آن جهان نسبت به من

 

بر طبق طبیعت خود رفتار خواهی نمود."


انصاف بدهید

 

که آیا از آغاز زندگی بشر تاکنون در جهان چیزی گفته شده است

 

که از حیث عمق معنی بالاتر از این گفته عطار نیشاپوری باشد

 

و به این اندازه امیدبخش باشد ؟


موریس مترلینگ

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنی از زبان بزرگان , ,
:: برچسب‌ها: سخن زیبا , سخنی از موریس مترلینگ , موریس مترلینگ , خدا , داستانی درمورد خدا ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
ارزش ما
دو شنبه 4 دی 1391 ساعت 12:38 | بازدید : 1799 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

يك سخنران مشهور سمينارش را با در دست گرفتن

 بيست دلار اسكناس شروع كرد او پرسيد

چه كسي اين بيست دلار را مي خواهد؟

دست ها بالا رفت.

او گفت:من اين بيست دلار را به يكي از شما مي دهم

اما ...

 

ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستان آموزنده , ارزش , داستانی درمورد ارزش ,
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب ...
اگه میشه منم جا کن...
جمعه 1 دی 1391 ساعت 17:8 | بازدید : 1104 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

خدایا من دلم قرصه

کسی غیر از تو با من نیست

 


خیالت از زمین راحت

که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه

که دنیا زیر چشماته

 


یه عمره یادمون رفته

زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی

که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا

بازم پیش تو برگردم

 


خدایا وقت برگشتن

یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت

اگه میشه منم جا کن

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: ادبی , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
بدون شرح...
جمعه 1 دی 1391 ساعت 13:50 | بازدید : 1170 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: برچسب‌ها: عکس , عکس زیبا , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
اناردلت در چه حاله؟
جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:58 | بازدید : 1525 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.

 

گل داد سرخ سرخ.
 
 
 
 
گلها انار شد داغ داغ.
 
هر اناری هزار دانه داشت.
 
 
 
دانه ها عاشق بودند.
 
دانه ها توی انار جا نمیشدند.
 
انار کوچک بود.
 
دانه ها ترکیدند.
 
انار ترک برداشت.
 
 
 
 
خون انار روی دست لیلی چکید.
 
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.
 
مجنون به لیلی اش رسید.خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است.
 
کافی است انار دلت ترک بخورد.
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: انار , اناردل , عکس انار , گل انار , عاشقانه , داستان , داستان کوتاه , داستان لیلی ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
داستان غم و شادی...
سه شنبه 28 آذر 1391 ساعت 19:8 | بازدید : 1126 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است.

 او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار

و شادی هایت را درون جعبه طلایی.

به حرف خدا گوش کردم.

شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم.

جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد

و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.

از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم

تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است

و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.

سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:

در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟

خدا با لبخندی دلنشین گفت:

ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند.

پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟

چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟

گفت:ای بنده من!

جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری

و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
هر دو از آن منند ...
سه شنبه 28 آذر 1391 ساعت 18:37 | بازدید : 1105 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

حكايت مي كنند

كه دو نفر بر سر قطعه اي زمين نزاع مي كردند

و هر يك مي گفت: اين زمين از آن من است.

نزد حضرت عيسي عليه السلام رفتند.

حضرت عيسي عليه السلام گفت:

اما زمين چيز ديگري مي گويد!

گفتند : چه مي گويد ؟ گفت: مي گويد هر دو از آن منند

!

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستانی از حضرت عیسی , داستان عبرت آموز ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
مرگ...
یک شنبه 26 آذر 1391 ساعت 20:23 | بازدید : 1118 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

انسان سه گونه میمیرد:


مرگ روح،


مرگ وجدان

و
مرگ جسم...

مرگ روح : یعنی شکستن وقار و غرور یک انسان به دست دیگری

مرگ وجدان: یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی

بدون هر گونه ترحم و پیشمانی

و مرگ جسم: یعنی ایستادن نفس و تپش قلب

دردناکترین مرگ ها، مرگ روحست،

وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان

و
آسان ترین مرگ ها مرگ جسم

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
:: برچسب‌ها: انواع مرگ , مردن , وجدان , مرگ وجدان , روح , مرگ جسم , آسانترین مرگ ,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
سکان را به من بده
جمعه 24 آذر 1391 ساعت 13:19 | بازدید : 1397 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

خدا با لبخندی مهر آمیز به من می گوید

(( آهای دوست داری برای مدتی خدا باشی و دنیا را برانی؟ ))


می گویم (( البته به امتحانش می ارزد.


کجا باید بنشینم ؟


چقدر باید بگیرم ؟


کی وقت نهار است ؟


چه موقع کار را تعطیل کنم ؟ ))

خدا می گوید (( سکان را بده به من! فکر میکنم هنوز آماده نباشی )) 


 
شل سیلور استاین

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستانک , داستان کوتاه درمورد خدا , خدا , خدایا , جانشین خدا , انسان , سخنان خدا , سخن خدا , سخن خدا با بنده ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
داستان دو گرگ
پنج شنبه 23 آذر 1391 ساعت 18:32 | بازدید : 1351 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

دو تا گرگ بودند که از کوچکی با هم دوست بودند

و هر شکاری که به چنگ می آوردند با هم می خوردند

 

و تو یک غار با هم زندگی می کردند.

یک سال زمستان بدی شد و بقدری برف رو زمین نشست

که این دو گرگ گرسنه ماندند

و هر چه ته مانده لاشه های شکارهای پیش مانده بود خوردند

 

ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان دوستی , داستان دو گرگ , داستان عبرت آموز , دوست خوب , جوانمردی , گرگها , گرگ صفت ها , عکس , عکس گرگ ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
:: ادامه مطلب ...
داستان
چهار شنبه 22 آذر 1391 ساعت 14:3 | بازدید : 1621 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

شب سردی بود …

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود

به مردمی که میوه میخریدند.

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین

مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت.

 

پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد

اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر،

چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه

که میوه های خراب و گندیده داخلش بود …

با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه.

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه

و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید..

دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه؛

تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت !

پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید !

چند تا از مشتریها نگاهش کردند !

صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد !

راهش رو کشید رفت …

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد :

مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد،

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد

و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار …

 

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه… مُو مُستَحق نیستُم !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن

… اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !


زن منتظر جواب پیرزن نموند …

میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود

غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود …

با صدای لرزانی گفت :پیر شی ننه … پیر شی ! خیر بیبینی

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , آموزنده , داستان آموزنده ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
چهار شنبه 22 آذر 1391 ساعت 13:34 | بازدید : 1404 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

مرا کسی نساخت ، خدا ساخت ؛

نه آن چنان که " کسی می خواست " ،

که من کسی نداشتم .

کسم خدا بود ، کس بی کسان .

او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست .

نه از من پرسید و نه از آن " من دیگر " م .

من یک گل بی صاحب بودم .

مرا از روح خود در آن دمید .

و بر روی خاک و در زیر آفتاب ،

تنها رهایم کرد .

" مرا به خودم واگذاشت "

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: ادبی , ,
:: برچسب‌ها: شعرزیبا , شعری درمورد خدا , خدا ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
چهار شنبه 22 آذر 1391 ساعت 13:30 | بازدید : 1478 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )
و شما مومنان به آنان که غیر خدا را می خوانند دشنام مدهید
 
 
تا مبادا آنان هم از روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام دهند.

در دشمنی دورنگی نیست.

کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند.

هرگاه خواستی خردمند را از نادان بازشناسی

با او از کارهای نا ممکن و محال سخن بگوی.

اگر پذیرفت بدان که احمق است وگرنه عاقل

 

انسان هرچه بالاتر رود احتمال دیدن وصله شلوارش بیشتر است.

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت

و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند

از طرف موافق جریان آب حرکت کند.

مهم این نیست که چقدر میدانیم.

مهم این است که از دانستهایمان چقدر استفاده کنیم.

اگه آدما همونقدر که در صحبت کردن توانا هستن.

در سکوت کردن هم توانا بودن زندگی خیلی زیباتر از این میشد.

و در آخر هم دکتر شریعتی میگه:


؛...سرمایه ماورایی انسان به اندازه حرفهایی ست که برای نگفتن دارد ...؛

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: سخنان کوتاه , سخنان دکترشریعتی , سخنان آموزنده ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2