عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 144
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 706
:: بازدید ماه : 4696
:: بازدید سال : 14633
:: بازدید کلی : 243224

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدای من...
یک شنبه 4 تير 1391 ساعت 13:37 | بازدید : 1017 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

خدای من، آیا اقرارم به گناه در پیشگاه مقدست سودی برایم خواهد داشت؟
 
 و آیا اعترافم به زشتی هایی که در برابرت مرتکب شدم، نجاتم خواهد داد؟
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
خدااز تو نخواهد پرسید...
یک شنبه 4 تير 1391 ساعت 13:31 | بازدید : 944 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

 خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
 
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی

بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود

بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی

بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی

بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود

بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود

بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی

بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی
بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.
 
 خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی

بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می‌کردی؟
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
روزی برای زندگی...
جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 1:15 | بازدید : 987 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز ،تنها دو روز ِ  خط نخورده باقی مانده بود

پریشان شد ، اشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزها بیشتری از خدا بگیرد

داد زد ، بد و بیراه گفت و خدا سکوت کرد ...

جیغ زد و جار جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد ...

اسمان و زمین را به هم ریخت،خدا سکوت کرد ...

کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد

دلش گرفت ، گریست و به سجاده افتاد

خدا سکوتش را شکست و گفت :

                        عزیزم ، اما یک

روز دیگر هم رفت

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی

تنها یک روز دیگر باقیست ،بیا لااقل این یک روز را زندگی کن

لا به لای هق هقش گفت :

اما با یک روز ... چکار میتوان کرد ؟

خدا گفت :

       ان کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته است 

                 و ان که امروزش را در نمیابد هزار سال هم به کارش نمی اید

انگاه خدا سهم یک روز را در دستانش ریخت و گفت :

      حالا برو و یک روز زندگی کن

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید

میترسید حرکت کند میترسید راه برود می ترسید زندگی از لابه لای انگشتانش بریزد...

قدری ایستاد بعد با خودش گفت:

وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد .بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم

ان وقت شروع به دویدن کرد

    زندگی را به سر و رویش پاشید

زندگی را نوشید

 و زندگی را بویید

چنان به وجد امد که دید میتواند تا ته دنیا بدود        

      میتواند بال بزند

            میتواند پا روی خورشید بگذارد

                میتواند ...

در ان روز اسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید    

    روی چمن خوابید

 کفش دوزکی را تماشا کرد

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به انهایی که او را نمیشناختند سلام کرد

و برای انها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد

     او در همان یک روز اشتی کرد

   خندید

    سبک شد

      لذت برد

        سرشار شد

           بخشید

              عاشق شد

                 عبور کرد

                 و تمام شد

            او در همان یک روز زندگی کرد...

 

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 21:37 | بازدید : 1260 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 هنگامی که حضرت موسی از طرف خداوند برای رفتن به سوی فرعون و

 دعوت او به خداپرستی مامورشد برای خانواده و بچه های خود احساس

خطرو نگرانی می کرد از این رو به خدا عرض کرد : پروردگارا چه کسی

از خانواده ها و بچه های من سرپرستی میکند ؟ خداوند به موسی (ع)

فرمان داد، عصای خود را براین سنگ بزن . موسی عصایش را برسنگ

زد و آن سنگ شکست . در درون آن سنگ ، سنگ دیگری نمایان شد

. حضرت موسی با عصای خود ضربه ای هم برآن سنگ زد و آن نیز

شکست و در درون آن سنگ ،کرمی را دید که چیزی به دهان گرفته بود و

آن را می خورد. دراین هنگام پرده های حجاب ازگوش حضرت موسی

کناررفت و شنید که آن کرم میگوید : پاک ومنزه است خدایی که مرا می

بیند و سخن مرا می شنود و بر جایگاه من آگاه است و به یاد من است و

مرا فراموش نمی کند.

 
بدین ترتیب حضرت موسی دریافت که خداوند عهده دار رزق و روزی
 
همه موجودات و بندگان است و با توکل براو کارها سامان می یابد.
 
آیه شش سوره هود 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
چتری از جنس خدا...
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 21:36 | بازدید : 2182 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

اگرچترت خداست بگذار ابر سرنوشت هر چقدر دلش مي خواهد ببارد باور كن خداي مهربان كنار توست

 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
ستایش و نیایش...
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 14:46 | بازدید : 1031 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

ستایش خداوندی را سزاست که شبم را به صبح آورد،بی آنکه مرده یا بیمار

 باشم،نه دردی بررگهای گردنم باقی گذارد و نه بر کیفر بدتری کردارم

گرفتار کرد،نه بی فرزندو خاندان مانده،ونه از دین خدا روی گردانم،

نه ایمانم دگرگون،و نه عقلم آشفته ونه به عذاب امت های گذشته گرفتارم.

 

در حالی صبح کردم که بنده ای بی اختیار وبر نفس خود ستمکارم.

 

خدایا...بر توست که مرا محکوم فرمایی،در حالی که عذری ندارم،

وتوان فراهم آوردن چیزی جز آنچه که تو می بخشایی ندارم،

و قدرت حفظ خویش ندارم،جز آنکه تو مرا حفظ کنی.

 

خدایا...به تو پناه میبرم از آنکه در سایه ی بی نیازی تو، تهی دست

باشم،یا در پرتو روشنایی هدایت تو گمراه گردم، یا در پناه قدرت تو،

بر من ستم روا دارند،یا خوارو ذلیل باشم، در حالی که کار در دست تو باشد.

 

خدایاجانم را نخستین نعمت گرانبهایی قرار ده که میستانی،

و نخستین سپرده ای قرار ده که از من باز پس میگیری.

 

خدایا...ما به تو پناه میبریم از آنکه از فرموده ی تو بیرون شویم،

یا از دین تو خارج گردیم،یا هواهای نفسانی پیاپی بر ما فرود آید،

که از هدایت ارزانی شده از جانب تو سرباززنیم.

 

ترجمه ی دعا215 نهج البلاغه

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: مناجات , ,
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
بدون شرح...
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391 ساعت 16:8 | بازدید : 1204 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
از خدا خواستم...
پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391 ساعت 18:46 | بازدید : 975 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید

  خدا گفت : نه

   آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

 

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد

خدا گفت : نه

  روح تو کامل است . بدن تو موقتی است   

 

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

  خدا گفت : نه

  شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است

 

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد

  خدا گفت : نه

  من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد

 

من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد

  خدا گفت : نه

 درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیکتر می سازد

 

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد

  خدا گفت : نه

  تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی

 

 

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید

  خدا گفت : نه

  من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری  

 

 

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم

    خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی

 

باشد که خداوند تو را برکت دهد...

 

 

برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀدنیا ارزش داشته باشی  

داوری نکن تا داوری نشوی .

آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
خداوندا...
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391 ساعت 23:55 | بازدید : 1301 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

خداوندا...


من از تنهائی و برگ ريزان پائيز من از سردی سرمای زمستان

من از تنهائی و دنيای بی تو می ترسم

خداوندا...

من از دوستان بی مقدار من از همرهان بی احساس

من از نارفيقيهای اين دنيا می ترسم

خداوندا...

من از احساس بيهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن

من از ماندن چون مرداب می ترسم

خداوندا...

من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور يا نزديک می ترسم

خداوند...

من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...

خداوندا...

من از خود نيز می ترسم ...

خداوندا... پناهم ده

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: مناجات , ,
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
بدون شرح...
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 ساعت 17:28 | بازدید : 1088 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
آدم
شنبه 26 فروردين 1391 ساعت 21:25 | بازدید : 2041 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

نامت چه بود؟

آدم

فرزند؟

من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟

بهشت پاک

اینک محل سکونت؟
 
زمین خاک
 
آن چیست بر گرده نهادی؟
 
امانت است 
 
قدت؟
 
روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
 
اعضاء خانواده؟
 
حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک
 
روز تولدت؟
 
روز جمعه، به گمانم روز عشق
 
رنگت؟
اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
 
چشمت؟
 
رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان
 
وزنت ؟
 
نه آنچنان سبک که پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک
 
جنست ؟
 
نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا
 
شغلت ؟
 
در کار کشت امیدم
 
شاکی تو ؟
 
خدا
 
نام وکیل ؟
 
آن هم خدا
 
جرمت؟
 
یک سیب از درخت وسوسه
 
تنها همین ؟
 
همین
!!!!
 
حکمت؟
 
تبعید در زمین
 
همدست در گناه؟
 
حوای آشنا
 
ترسیده ای؟
 
کمی
 
ز چه؟
 
که شوم اسیر خاک
 
آیا کسی به ملاقاتت آمده؟
 
بلی
 
که؟
 
گاهی فقط خدا 
 
داری گلایه ای؟
 
دیگر گلایه نه؟، ولی...
 
ولی چه ؟
حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟
 
دلتنگ گشته ای ؟
 
زیاد
 
برای که؟
 
تنها خدا 
 
آورده ای سند؟
 
بلی 
 
چه ؟
 
دو قطره اشک 
 
داری تو ضامنی؟ 
 
بلی
 
چه کسی ؟ 
 
تنها کسم خدا
 
در آ خرین دفاع؟
 
می خوانمش که چنان اجابت کند دعا 
 
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
به مقصد خدا
جمعه 25 فروردين 1391 ساعت 15:28 | بازدید : 1178 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

قطاری که به مقصد خدا می رفت ، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد
 و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت:
مقصد ما خداست . کیست که با ما سفر کند؟ 
کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ 
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟


قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.

در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد قطار می گذشت
و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست .

قطاری که به مقصد خدا می رفت، به ایستگاه بهشت رسید .
پیامبر گفت اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند،
اما اینجا ایستگاه آخر نیست .

مسافرانی که پیاده شدند ، بهشتی شدند .اما اندکی ،باز هم ماندند
،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.

آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :
درود بر شما ،راز من همین بود .آن که مرا میخواهد ،
در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .

و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسیددیگر نه قطاری بود و
نه مسافری .
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
داستان ...
جمعه 25 فروردين 1391 ساعت 15:22 | بازدید : 1071 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

   داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها
 
بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد
 
ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم
 
گرفت تنها از کوه بالا برود.او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته
 
رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و
 
شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا
 
کاملاٌ تاریک شد.به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا
 
را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت
 
انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت،
 
در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت
 
هر چه تمامتر سقوط کرد..سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات
 
سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
 
داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد
 
طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.حلقه شدن
 
طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت،
 
چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی
 
از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.- واقعاٌ فکرمیکنی
 
میتوانم نجاتت دهم.- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.-
 
پس آن طناب دور کمرت را ببربرای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را
 
فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند
 
.روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند
 
که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین
 
فاصله داشت!!و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟
 
آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
 
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشودهیچگاه نگویید
 
 که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.هیچگاه تصور نکنید
 
که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست  
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
جای پا ...
جمعه 25 فروردين 1391 ساعت 15:14 | بازدید : 1099 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

خواب دیده بود ، در ساحل دریا و در حال قدم زدن با خدا.
 
روبه رو در پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی اش به نمایش درمی آمد.
 
متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرورفته است .
 
یکی جای پای او و دیگری جای پایخدا.

وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش در آمد،
 
متوجه شد که خیلی اوقات در مسیر زندگی او فقط یک جای پا بود.
 
همچنین متوجه شد که آن اوقات سخت ترین وناراحت کننده ترین لحظات زندگی اوبوده است.

این واقعاً او را رنجاند و از خدا درباره آن سوال کرد :
 
 خدایا تو گفته بودی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم ،
 
همیشه همراه من خواهی بود .
 
ولی من متوجه شدم که در بدترین شرایط زندگیم فقط یک جای پاست ،
 
نمی فهمم چرا در موقعی که بیشترین احتیاج را به تو داشته ام مرا تنها گذاشته ای ؟!!!

خدا پاسخ داد :فرزند عزیز و گرانقدر من ،
 
تو رادوست دارم و هیچ وقت تنهایت نمی گذارم .
 
زمانهایی که تودر آزمایش و رنج بودی ،
 
وقتی تو فقط یک جای پا می بینی ، من تو را به دوش گرفته بودم.
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: گوناگون , ,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
هیچکس دنبال خدا نبود !!!
جمعه 25 فروردين 1391 ساعت 15:10 | بازدید : 1191 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 در شهر بودم
دیدم

هر کس به دنبال چیزی می دود

یکی به دنبال پول

یکی به دنبال چهره دلکش

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

یکی به دنبال نان

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

اما دریغ

هیچکس دنبال خدا نبود !!! 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنان کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9