گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند :چه می کنی ؟
پاسخ داد :در این نزدیکی چشمه آبی هست
و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...
گفتند :حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :هر آنچه از من بر می آمد !!!!!
:: موضوعات مرتبط:
سخنان کوتاه ,
,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5