عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 43
:: باردید دیروز : 20
:: بازدید هفته : 105
:: بازدید ماه : 3122
:: بازدید سال : 78506
:: بازدید کلی : 307097

RSS

Powered By
loxblog.Com

داستانک...
چهار شنبه 22 خرداد 1392 ساعت 9:47 | بازدید : 1055 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

سیرت پادشاهسعدی


آورده اند که انوشیروان عادل در شکارگاهی صید کباب کرده بود

 

و نمک نبود. غلامی را به روستا فرستاد تا نمک حاصل کند.

 

گفت: زینهار تا نمک به قیمت بستانی تا رسمی نشود و دیه خراب نشود.

 

گفتند : این قدر چه خلل کند؟

 

گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندک بوده است

 

و به مزید هرکس بدین درجه رسیده است.


اگر زباغ رعیت مَلک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ


به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریان هزار مرغ به سیخ

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستانک , داستان کوتاه , داستان زیبا , داستانی درباره ی ظلم , حکایتی از سعدی , سعدی , داستان انوشروان عادل , داستان زیبا درباره ی عدل , عادل , ظلم , ظالم ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
داستانک...
جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 1:54 | بازدید : 1367 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

پارسايي بر کنار دريا بود و زخم پلنگ داشت،

با هيچ دارويي خوب نمي شد،

مدت ها از آن رنجور بود

و دم به دم شکر خداي تعالي همي گفت.

پرسيدندش که شکر چه مي گويي؟

گفت: شکر آن که به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي.


گلستان سعدي

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , متن زیبا , سخنان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: خدا , خدایا , داستان , داستان کوتاه , داستان زیبا , سعدی , گلستان سعدی , حکایت , حکایتی از گلستان سعدی , شکر , داستان شکر ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد